معنی نام قدیم زابل

حل جدول

نام قدیم زابل

نصرت آباد


نام سابق زابل

حسین‌آباد، هیرمند، سیستان، نصرت آباد، سجستان، نیمروز


زابل

شهری در سیستان و بلوچستان

واژه پیشنهادی

نام قدیم زابل

نیمروز

نیمروز


نام قدیم هشترود

از نام های قدیم هشترود، «سراسکند» نیز هست


نام قدیم پکن

نام قدیم پکن خان بالغ نیست بلکه خان بالغ هستش به معنی چشمه خان کلمه ترکی هست

لغت نامه دهخدا

زابل

زابل. [ب َ] (اِخ) شهری است به سند. (منتهی الارب).

زابل. [ب َ / ب ِ] (ع ص) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب). و رجوع به زبل در لغت نامه شود.

زابل. [ب ُ] (اِخ) نام ولایت سیستان است. (برهان قاطع). نام ولایتی که آن را نیمروز نیز خوانند و زاول نیز لغت است. (شرفنامه ٔ منیری). نام ولایت سیستان است و آن را نیمروز نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). نام شهری است از ولایت سیستان. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت) (فرهنگ جهانگیری). سیستان است، و بعضی گفته اند زابل بضم باء مغیّر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف. (فرهنگ رشیدی). مملکتی است عریض، محدود است از سمت شرق بولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب بدیار سند و از شمال بجبال هزاره و خراسان، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمن های خوش و مراتع خصیب مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک و از بلاد زابلستان قندهار و بست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسب و زال و رستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند و سلطان محمود را که در غزنین تختگاه داشت، نیز زاولی می نامیدند، چنانکه فردوسی گفته: خجسته درگه محمود زاولی دریاست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). ورجوع به فرهنگ شعوری و فرهنگ خطی میرزا ابراهیم و زاول، نیمروز و زابلستان در لغت نامه شود:
ز زابل بشاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرهی.
فردوسی.
همی رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه ٔ زال زابل خدای.
فردوسی.
سوارش ازو باز ناورد پای
مگر بر در شهر زابل خدای.
(گرشاسب نامه).
میر باید که چنو راد و ملکزاده بود
ایزدش فر و شکوه ملکی داده بود
هند بگشاده و زابل همه بگشاده بود
لشکر صعب سوی ترک فرستاده بود
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی.
منوچهری.

زابل. [ب ُ] (اِخ) قومی و جماعتی است. (برهان قاطع). || (اِ) شعبه ای است از موسیقی. (برهان قاطع). اصلی است. (شرفنامه ٔ منیری). مقامی است از مقامات سرود. (غیاث اللغات از سراج و چراغ هدایت و فرهنگ). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔ موسیقی است. مقامی است از موسیقی چنانکه از منشآت ملاطغرابوضوح می پیوندد. (آنندراج). خسرو گوید:
پیرزنی چنگ تهمتن مثال
رخش روان کرده به زابل چو زال.
(فرهنگ رشیدی ص 300).
و رجوع به فرهنگ شعوری شود.


زابل شه

زابل شه. [ب ُ ش َه ْ] (اِخ) مخفف زابل شاه:
چوبشنید زابل شه این گفتگوی
به جم گفت هان چاره ٔ خویش جوی.
(گرشاسب نامه ص 32).

فرهنگ معین

زابل

گوشه ای است از موسیقی (در سه گاه، چهارگاه)، نام شهری در استان سیستان و بلوچستان. [خوانش: (بُ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

زابل

گوشه‌ای در دستگاه‌های سه‌گاه و چهارگاه،
از شعبه‌های بیشت‌وچهارگانۀ موسیقی ایرانی،

فرهنگ فارسی هوشیار

زابل

گوشه ایست از موسیقی (در سه گاه و چهار گاه) . کوتاه

معادل ابجد

نام قدیم زابل

285

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری